لحاظ مفهومي مديريت استراتژيك با تحول در تئوريهاي مديريت همگامي دارد.
مكاتب كلاسيك رفتاري و كمي مديريت بر جنبههايي از سازمان و عملكرد آن
تأكيد ميكردند كه توسط مديريت قابل كنترل بود. مسايلي از قبيل برنامهريزي
توليد، رفتار زيردستان، بهبود محيط كار، نقش گروههاي غيررسمي در بازدهي
كار، مدلهاي كمي تصميمگيري و غيره. ليكن هرگز فضاي سياسي جامعه ، احساس
افراد و نهادهاي خارج از سازمان، مسأله اصلي آنها نبود. چرا كه محيط از
ثباتي نسبي برخوردار بود و چنين نيازي هم احساس نمي شد. به تدريج با رشد
مستمر اقتصادي، اوضاع قابل اطمينان محيطي از ميان رفت و تغييرات و حوادث
شتابنده اي در جهان اتفاق افتاد. لذا تغييرات و دگرگونيهاي سريع و پيچيده
جامعه و تأثير آن بر رشد و توسعه شركتها موجب شد كه مديران توجه خود را
به محيط سازمان معطوف گردانند و مفاهيمي مانند سيستم، اقتصاد، برنامهريزي
بلند مدت، استراتژي و فرايند مديريت استراتژيك مورد توجه صاحبنظران مديريت
قرار گيرد. اين مفاهيم و نظريات پاسخ علم مديريت به دگرگوني و تغييرات
وسيع اقتصادي واجتماعي بود.