دانلود تحقیق با موضوع فلسفه مسيحیت،
در قالب Word و در 16 صفحه، قابل ویرایش.
در قالب Word و در 16 صفحه، قابل ویرایش.
بخشی از متن تحقیق:
اختلاف نظرها دربارة فلسفه و مسيحيّت و اينكه آيا واقعاً بتوان به معناي
اصيل كلمه ،از يك فلسفة محض مسيحي صحبت به ميان آورد ، البته وجود دارد
ولي به هر طريق ، جواب اصلي تابع موضع خاّصي است كه شخص ، اتخاد ميكند .
از لحاظ تاريخي ،فلسفه از ذات مسيحيت نجوشيده است . بلكه به سبب تقابل آن
با افكار غير مسيحي ، خاصه در جّو فرهنگ يوناني و رومي و بيشتر به منظور
حفظ وحدت كلام و تمركز در كليساي مركزي به وجود آمده و يا بر عكس ،به همين
سبب طرد و كنار گذاشته شده و احتمالاً اختلاف ميان متكلمان بزرگ هم به
همين دليل بوده است . در نتيجه ،معقولتر به نظر ميرسد كه در نزد مسّيحيان
، بيشتر بايد از كلام مسيحي صحبت به ميان آورده شود نه واقعاً از فلسفه
محض مسيحي . از طرف ديگر ،البته ميتوان گفت كه در هر صورت نحوه برخورد
مسيّحيان با فلسفهةاي سنت يوناني ، خاص خود آنها بوده است و آنها به
فراخور نيازهاي فرهنگي زمانه ـ مثلاً ـ در ابتدا فقط سنّتهاي افلاطوني و
افلوطيني توجّه داشتهاند و فلسفة ارسطويي ـ خاصّه طبّيعيات ارسطو ـ را
كاملاً در جهت تزلزل ايمان خود ميدانستهاند و آنگاه قرنها طول كشيده تا
از اواخر قرن دوازدهم ميلادي به بعد و بالاخره در قرن سيزدهم ميلادي ، با
آشنايي با فلسفههاي اسلامي ـ خاصّه سنّت ابن سينا ـ به فلسفة مشاء گرايش
واقعي پيدا كنند ؛ تا اينكه طوماس قادر شد نهايتاً اعتقادات مسيحي را بر
اساس فلسفة مشاء بصورت كلام عقلي و به نحو برهاني بيان كند . شايد بعنوان
يك جمعبندي كلّي به توان گفت كه اصلاً ميان فلسفه و دين بدون اينكه تباين و
تضادي باشد نوعي رابطة عموم و خصوص من وجه وجود دارد و احتمالاً به توان
همين رابطه را بعينه ، ميان وحي و عقل نيز بدست آورد .
مطلق وحي
بينياز از عقل است و از اين لحاظ ، گويي عقل بايد كوشش دائمي به خود هموار
دارد تا درجه به درجه با كشف امكانات نهفتة خود و احتمالاً با رسيدن به
نوعي عقل ذوقي و يا حتي قدسي ، خود را بدان نزديك سازد با اينكه ايماني كه
در دل مؤمن پيدا ميشود ، گويي نيازي به اين كوشش كه به هر طريق در درجات
متداول خود استدلالي و برهاني است ، ندارد . كل متكلمان مسيحي از پيدايش
ديني كه مورد نظر آنها بوده يعني مسيحيت ، يكي از اين سلسله مراتب ارتقائي
ذهن انسان رابراي اثبات حقانيت ايمان خود ،اصل قرار دادهاند ، ولي در ضمن
همة آنها ،نهايتاً به نحوي ياد آور شدهاند كه يا ايمان واقعي ، كاملاً
فوق كوششهاي نظري انسان است و از اين حيث بايد ايمان آورد ، زيرا آنچه
مورد ايمان است فوق عقل است و يا براي اينكه عقل مثمرثمر باشد و واقعاً
نتيجه مطلوب دهد و مطالب از لحاظ نظري ،مفهوم و قابل تبيين شود ، اول
بايد ايمان داشت و بعد به شناخت معقول پرداخت .
اصيل كلمه ،از يك فلسفة محض مسيحي صحبت به ميان آورد ، البته وجود دارد
ولي به هر طريق ، جواب اصلي تابع موضع خاّصي است كه شخص ، اتخاد ميكند .
از لحاظ تاريخي ،فلسفه از ذات مسيحيت نجوشيده است . بلكه به سبب تقابل آن
با افكار غير مسيحي ، خاصه در جّو فرهنگ يوناني و رومي و بيشتر به منظور
حفظ وحدت كلام و تمركز در كليساي مركزي به وجود آمده و يا بر عكس ،به همين
سبب طرد و كنار گذاشته شده و احتمالاً اختلاف ميان متكلمان بزرگ هم به
همين دليل بوده است . در نتيجه ،معقولتر به نظر ميرسد كه در نزد مسّيحيان
، بيشتر بايد از كلام مسيحي صحبت به ميان آورده شود نه واقعاً از فلسفه
محض مسيحي . از طرف ديگر ،البته ميتوان گفت كه در هر صورت نحوه برخورد
مسيّحيان با فلسفهةاي سنت يوناني ، خاص خود آنها بوده است و آنها به
فراخور نيازهاي فرهنگي زمانه ـ مثلاً ـ در ابتدا فقط سنّتهاي افلاطوني و
افلوطيني توجّه داشتهاند و فلسفة ارسطويي ـ خاصّه طبّيعيات ارسطو ـ را
كاملاً در جهت تزلزل ايمان خود ميدانستهاند و آنگاه قرنها طول كشيده تا
از اواخر قرن دوازدهم ميلادي به بعد و بالاخره در قرن سيزدهم ميلادي ، با
آشنايي با فلسفههاي اسلامي ـ خاصّه سنّت ابن سينا ـ به فلسفة مشاء گرايش
واقعي پيدا كنند ؛ تا اينكه طوماس قادر شد نهايتاً اعتقادات مسيحي را بر
اساس فلسفة مشاء بصورت كلام عقلي و به نحو برهاني بيان كند . شايد بعنوان
يك جمعبندي كلّي به توان گفت كه اصلاً ميان فلسفه و دين بدون اينكه تباين و
تضادي باشد نوعي رابطة عموم و خصوص من وجه وجود دارد و احتمالاً به توان
همين رابطه را بعينه ، ميان وحي و عقل نيز بدست آورد .
مطلق وحي
بينياز از عقل است و از اين لحاظ ، گويي عقل بايد كوشش دائمي به خود هموار
دارد تا درجه به درجه با كشف امكانات نهفتة خود و احتمالاً با رسيدن به
نوعي عقل ذوقي و يا حتي قدسي ، خود را بدان نزديك سازد با اينكه ايماني كه
در دل مؤمن پيدا ميشود ، گويي نيازي به اين كوشش كه به هر طريق در درجات
متداول خود استدلالي و برهاني است ، ندارد . كل متكلمان مسيحي از پيدايش
ديني كه مورد نظر آنها بوده يعني مسيحيت ، يكي از اين سلسله مراتب ارتقائي
ذهن انسان رابراي اثبات حقانيت ايمان خود ،اصل قرار دادهاند ، ولي در ضمن
همة آنها ،نهايتاً به نحوي ياد آور شدهاند كه يا ايمان واقعي ، كاملاً
فوق كوششهاي نظري انسان است و از اين حيث بايد ايمان آورد ، زيرا آنچه
مورد ايمان است فوق عقل است و يا براي اينكه عقل مثمرثمر باشد و واقعاً
نتيجه مطلوب دهد و مطالب از لحاظ نظري ،مفهوم و قابل تبيين شود ، اول
بايد ايمان داشت و بعد به شناخت معقول پرداخت .
شرايط سياسي و اجتماعي قرون وسطي:
فاصله
زمان نگارش شهر لاهوتي اگوستين تا انتشار مباحث حكمت الهي توماس آكويناس
بيشتر از فاصلهي زمان توماس آكويناس تا عصر حاضر است . اين امر كه شرايط
سياسي و اجتماعي دوران طولاني ميان قرن چهارم تا سيزدهم ميلادي را نميتوان
در چند فرمول ساده خلاصه كرد ، چندان شگفت انگيز نيست ،با اين همه
ميتوان چند ويژگي اجتماعي اين دوره را برشمرد …
فاصله
زمان نگارش شهر لاهوتي اگوستين تا انتشار مباحث حكمت الهي توماس آكويناس
بيشتر از فاصلهي زمان توماس آكويناس تا عصر حاضر است . اين امر كه شرايط
سياسي و اجتماعي دوران طولاني ميان قرن چهارم تا سيزدهم ميلادي را نميتوان
در چند فرمول ساده خلاصه كرد ، چندان شگفت انگيز نيست ،با اين همه
ميتوان چند ويژگي اجتماعي اين دوره را برشمرد …